loading...
تیک پیکس
موجودی شما

موجودی شما : 26,365

مدیر سایت بازدید : 56 چهارشنبه 04 شهریور 1394 نظرات (0)

رمان جدید و خوانده نشده پارا قسمت آخر

رمان جدید و خوانده نشده پارا قسمت آخر

رمان جدید و خوانده نشده پارا قسمت آخر

دو هفته از برگشت تایماز می گذشت . دو هفته بود که زندگیم به معنای واقعی بهشت شده بود . هنوز خان و بانو از وجودم باخبر نبودن . هنوز نمی دونستن من این چهار سالی که از اون خونه فرار کردم ، کجا پناه بردم . هنوز از وجود نوه ی سه سالشون بی خبر بودن . وجود تایماز و دست حمایتگرش ، دلم رو قرص می کرد اما ته دلم از وجودشون و با خبر شدنشون هراس داشتم . البته دیگه ترسم مثل قبل نبود . حالا دیگه محکمتر از قبل باهاشون مقابله می کردم . من حمایت مطلق تایماز رو داشتم و این یعنی همه چی ..............................................................

می دونستم امروز فرداست که داییم از راه برسه . چقدر واسه پیدا کردن تنها قوم و خیشم ، از خاله ممنون بودم .از دختر و پسرش هم که ندیده دوسشون داشتم هم ممنون بودم که این همه تلاش کردن و داییم رو پیدا کردن .

هوا داشت کم کم رنگ بهار می گرفت . بوی بهار رو می شد از لابه لای برفهای آب شده ی حیاط و چیک چیک ناودونا حس کرد . کل اهل خونه مشغول خونه تکونی بودن . حسابی افتاده بودن به جون خونه و بساط بساب و بشو همه رقمه به راه بود . تایماز داشت با بابک تو حیاط بازی می کرد . به کل درس و مدرسه رو گذاشته بودم کنار . دو ماهی می شد که مطلقاً بیرون نرفته بودم .
دنیام خلاصه شده بود تو دید زدن پسر و شوهرم وقت بازی . یه کم کسل کننده بود اما ارزش حفظ شخصیتم رو داشت. دلم نمی خواست حتی یه تار موم رو به خاطر اینکه بخوام درس بخونم و معلم باشم ، تو معرض دید نامحرم بذارم  ادامه مطلب بروید........

مدیر سایت بازدید : 608 چهارشنبه 04 شهریور 1394 نظرات (0)

رمان واقعا جدید و قشنگ نه خانی آمد نه خانی رفت قسمت اخر

رمان واقعا جدید و قشنگ نه خانی آمد نه خانی رفت قسمت اخر

رمان واقعا جدید و قشنگ نه خانی آمد نه خانی رفت قسمت اخر

رفتم ته کلاس نشستم و به تیکه های بی مزه ی پسرای ته کلاس که به درز دیوارم گیر می دن گوش می دم . تمام حواسم به دره که ببینم پری میاد یا نه . هراز گاهی نگاهم می ره سمت در . از قصد رفتم کنار سمت دیوار نشستم و اون یکی سمتمم پریسا نشسته . پریسا تمام نیم تنه ش به سمت پشته و داره با تیکه های بیمزه ی اینا جوری ریسه می ره که فکر می کنم اشکال از منه که خنده م نمی گیره . یاشار سر سنگینه و فقط با سر سلام داده و همون جلو نشسته و فکر می کنه من به خاطر اون اومدم ته کلاس نشستم ............................................

پسره حرف "س " رو نمی تونه خوب بگه و به قول بچه ها " سِش می گیره " . ول کنم نیست و انگار قراره تمام اسمای س داره کلاس رو تلفظ کنه . 

دارم منم کم کم با پریسا ریسه می رم و به پسره که داره ادای استادا رو دقیقاً مثل خودشون در میاره ، می خندم که پری از در تو میاد . لعنتی دوست نداشتم من و اینجوری در حال خنده ببینه اینجوری دقیقاً به نظر نمی رسه چقدر از اتفاقات دیروز که بینمون افتاد ناراحتم . 

نگاه کوتاهی می ندازه و وقتی می بینه براش جا نگرفتم یه گوشه جلو می شینه . یاشار که متوجه نگاه سرد پری می شه و جدا نشستنمون ، بر می گرده عقب و به من نگاه می کنه . 
با لب خونی به پری اشاره

ادامه مطلب بروید.............

مدیر سایت بازدید : 179 چهارشنبه 04 شهریور 1394 نظرات (0)

رمان واقعا جذاب رمان اشکهایم دریا شد قسمت آخر

رمان واقعا جذاب رمان اشکهایم دریا شد قسمت آخر

رمان واقعا جذاب رمان اشکهایم دریا شد قسمت آخر

 سلام جناب نیاکان کی می رسین ؟
- اومدم ، تا چند دقیقه دیگه اونجام
- باشه ، پس من منتظرم ...
- باشه خداحافظ ...

شهریار وقتی وارد اتاق ادهمی شد ، سریع رفت سمتشو باهاش دست داد............

- سلام چه خبر؟
- سلام جناب نیاکان ، خبر که زیاده ...
- می شنوم ...
- بفرمائید بشینید تابگم...
- اینطوری راحت ترم ،خواهشا" زودتر بگین 
- مثل اینکه خیلی عجله دارین ، بشینید صحبتام زیاده 

شهریار بلاجبار باشه ای گفتو نشست...

- بعد از ماجرای دزدی و گزارش ناپدید شدن برادرتون ، خیلی دنبال ماجرارو گرفتیم ، باورتون نمی شه اما به یه باند بزرگ مواد مخدر که از خود آمریکا ساپورت می شه رسیدم ، که ظاهرا" برادرتون ،رئیس همون بانده تو ایران

شهریار حس کرد از گوشاش دود بلند می شه ، همیشه می دونست شهیاد کارای خلاف زیادی می کنه اما فکر نمی کرد انقدر پیشرفت کرده باشه ، باورش بارش سخت بود ...

- شما مطمئنین ؟ فکر نمی کنین ممکنه با کس دیگه ای اشتباه گرفته باشینش؟
- از شما بعیده شهریار جان، ما بالاخره تو این مسائل تجربه کافی داریم 
- آخه شما می گین از آمریکا مستقیما" حمایت می شه ، آخه شهیاد چطوری این کارو کرده ؟
- از خیلی سال پیش دنبال باندشون بودیم، با سرنخی هم که از شما گرفتیم دیگه پیدا کردنشون مشکل نبود،شما بین اقوام کسی به اسم بهمن سماوات دارین ؟
- بله ، چطور ...ایشون شوهر عمه منه ...ربطی به این موضوع داره؟
- سردسته اون باند خود ایشون هستن ...

شهریار از چیزی که می شنید شوکه شده بود، به نظرش غیر ممکن بود که بهمن تو کارقاچاق مواد مخدر باشه ، خیلی دور از ذهن بود ...

ادامه مطلب برو............

مدیر سایت بازدید : 98 چهارشنبه 04 شهریور 1394 نظرات (0)

رمان خیلی قشنگ و جالب ازدواج به سبک کنکوری قسمت آخر

رمان خیلی قشنگ و جالب ازدواج به سبک کنکوری قسمت آخر

از مطب دکتر بیرون اومدم. خدا رو شکر وضعیتم خوب بود و جای نگرانی نبود. با به صدا در اومدن زنگ گوشیم و افتادن اسم پدرجون بی حوصله گوشی رو جواب دادم:
-سلام پدرجون
پدرجون: سلام عزیزم خوبی؟
-پدرجون چه خوبی؟ به نظرتون الان حال من باید چطوری باشه؟
پدرجون: عزیزم اونطوری که تو فکر می کنی نیست...حرف من رو که قبول داری؟
-آره قبول دارم اما..........

پدرجون: اما چی؟ من با آریان صحبت کردم. اون سیما رو استخدام کرده چون از شوهرش جدا شده و باید خرجش رو در می آورده. می دونم کارش اشتباه بوده که به تو نگفته اما من پسرم رو خوب میشناسم. خیانت تو کارش نیست.
نمی خواستم بگم تو چه وضعی دیدمشون واسه همین فقط گفتم:
-پدرجون من یکم وقت می خوام تا آروم شم.
پدرجون: اینطوری نمیشه. دیشب تا صبح آریان تمام هتل ها و مسافرخونه های شهر رو دنبال تو گشته دختر...منم پدرشم دلم نمیاد بچه ام رو انقدر بی تاب ببینم.
وای خدا این مرد اصلاً به فکر من نبود.
http://masoud293.ir/سریع گفتم:
-شما واقعاً حق رو به اون می دید؟ شما جای من اگه ...اگه می دید سیما آویزون آریان و صدای خنده شون کل آموزشگاه رو برداشته چیکار می کردید؟ هان؟
پدرجون: مطمئنی؟ خودت دیدی؟
با بغض گفتم:
-آره پدرجون با چشمای خودم 
ادامه مطلب بروید.........
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 82
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 42
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 71
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 12
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 77
  • بازدید ماه : 113
  • بازدید سال : 1,824
  • بازدید کلی : 62,688